منافقین در روستای همجوار فعالیتهای ضد انقلابی خود را با ترور به منظور وحشت دربین مردم آشکار می نمایند و شهید برای دفاع ازکیان این انقلاب هم زمان در مدرسه با بسیج دهستان دهشال به صورت شبانه روزی فعالیت می نماید.
چهره آرام و محجوب او ؛دیگران را جذب خود کرده که این موضوع سبب شد تاطرفداران ضد انقلاب دشمنی خود را با او آشکار سازند تا جائیکه نقشه قتلش را میکشند و درتاریکی بایک دستگاه خودرو درصدد کشتنش برمی آیند ولی باعنایت خداوند نتوانستند به هدف خود برسند.
این شهید در کنار فعالیتهای تحصیلی وبسیج کمک حال پدرش نیز بودودر زمان کشت وکار هم دوشادوش پدر و مادر فعالیت می کرد و از دعای آنان بهرمند می شد. او در پایان هر روز فعالیت شبانه ؛ وقتی همگان به خواب می رفتنددرگوشه ی از ایوان خانه پدر اطاق کوچکی داشت که هم کتابخانه اش بود و هم محل عبادت شبانه که درآنجا ضمن مطالعه به راز ونیاز باخدای مهربان خود می پرداخت.
باهمه ی فعالیتهای شبانه روزی موفق می شود دیپلم خود را اخذ و خود را آماده ورود به دانشگاه نماید؛وی علاقه شدید داشت تادر دانشگاه تربیت معلم ادامه تحصیل داشته باشد وبه این خاطر برای ورود اقدام به ثبت نام می کند اما سرزمینش مورد هجوم جهان خواران عالم قرار گرفته بود و او نمی توانست این موضوع را نادیده بگیرد و ازکنارش به راحتی بگذردوتصمیم می گیرد علی رغم مخالفتهای گذشته ی پدر با اصرار فراوان اذن پدر را برای عزم سفر به سوی دیار عاشقان بگیرد.
یکی از دوستان این شهیدمی گوید"از مزرعه داشتیم بر می گشتیم به او گفتم تو برای دانشگاه ثبت نام نموده ای بروی وشهید شوی چه؟که اوپاسخ می دهد اگرقسمتم شهادت بود دربهشت درمکتب امام صادق (س) وارد می شوم.
__________________________
میگفت:بوی عطرعجیبی میداد هربار که اسم عطرشو می پرسیدم جواب سربالا می داد؛شهید که شد تو وصیتنامه اش نوشته بود ؛ بخدا قسم هیچ وقت عطر نزدم هر وقت خواستم معطر شوم از ته دل میگفتم "السلام علیک یااباعبدالله"...برای شادی روح شهدا صلوات